مروری بر مطالعات توانمندسازی زنان سرپرست خانوار در ایران
زنان سرپرست خانوار زنانی هستند که به دلایل متعدد از جمله فوت همسر، متارکه، طلاق، از کارافتادگی همسر، مفقود الاثر بودن همسر و.. سرپرستی خانواده خود را برعهده گرفتهاند. در اکثر جوامع مسئولیت تامین مخارج زندگی وظیفه مرد است و مرد سرپرست و محور اصلی خانواده است که با رفتن مرد از زندگی ـ به هر دلیل ـ این بار سنگین بدوش زن خانواده میافتد. در تعاریف رسمی انواع زنان سرپرست خانـوار شامل: زنان بیوه، زنان مطلقـه (اعم از زنـانی که پس ازطلاق به تنهایی زندگی میکنند و یا به خانه پدری بازگشته ولی خود امرار معاش میکنند)، همسران مردان معتاد، همسران مردان زندانی، همسران مردان بیکار، همسران مردان مهاجر، همسران مردانی که در نظام وظیفه مشغول خدمت هستند، زنان خودسرپرست (زنان سالمند تنها)، دختران خودسرپرست (دختران بی سرپرستی که هرگز ازدواج نکردهاند)، همسران مردان ازکارافتاده و سالمند میشود. طبق آمارها در ایران هر سال 60 هزار زن بیسرپرست میشوند. بررسیها نشان میدهد عمدهترین مشکلات زنان سرپرست خانواده، مشکلات اقتصادی، ناآگاهی برای اداره امور اقتصادی خانواده، نگرش های منفی اجتماعی نسبت به زن سرپرست خانواده و نگرانی از آینده فرزندان است. بنابراین بطور کلی مسایل و مشکلات زنان سرپرست خانوار را می توان به چند دسته طبقهبندی کرد :
الف ) مشکلات مادی و اقتصادی مانند فقر، عدم اشتغال یا اشتغال نامناسب، عدم دسترسی به منابع مالی یا پسانداز.
ب) مشکلات فرهنگی و اجتماعی مانند انزوای اجتماعی، فقدان امنیت اجتماعی، دسترسی محدود به منابع فرهنگی و شبکههای ارتباطی و اجتماعی.
ج) مشکلات روحی و روانی مانند فقدان اعتماد به نفس، افسردگی، ناامیدی و اختلالهایی چون استرس مزمن.
د) مشکلات آموزشی و مهارتی به دلیل عدم آموزش کافی، نبود آمادگی جهت اداره امور زندگی و عدم امکانات مناسب و دسترسی به آموزشهای مهارتی.
در طی سه دهه اخیر، در حدود 40 مطالعه در قالب مقاله یا پایاننامه در حوزه توانمندسازی زنان سرپرست خانوار به انجام رسیده است. مرور نتایج و یافتههای آنها حاوی نکاتی است که در ادامه به طور خلاصه مورد اشاره قرار میگیرد:
اگر بر مبنای روند مطالعات بر حسب سال انجام آنها تلخیصی از یافتهها ارائه کنیم؛ مسئله عدم ثبات شغلی همچنان اولویت دارد. بنابر نتایج پژوهشها در میان گروههای مختلف زنان سرپرست خانوار در مناطق گوناگون کشور؛ عدم مهارتآموزی موثر و نیز بسترهای شغلی کارآمد سبب شده است سیاستهای اقتصادی حمایتی ازین گروه ثمربخشی کوتاه مدتی داشته باشد. مواردی چون بازارچههای خوداشتغالی که در دهه 80 فراوانی اندکی داشتهاند، در انتهای این دهه مورد تاکید بیشتری از سوی نهادهای متولی همچون کمیته امداد و بهزیستی قرار گرفتهاند. چنین رویکردی در کنار آموزشهای مهارتی در راستای خود اشتغالی جریان داشته است اما مطالعات نشان میدهند در کنار وجوه مثبت آن، فقدان انسجام، تداوم و جامعیت سبب عدم حصول نتایج مورد انتظار شده است. به عنوان مثال در برگزاری دورههای توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، وجه مهارتآموزی بسیار ضعیف دنبال شده است یا پس از آن پیگیری لازم در خصوص تامین سرمایه یا راهیابی به بازار فروش فراهم نشده است. در مجموع وضعیت اشتغال و بازار کار در مورد زنان سرپرست خانوار نشان میدهد خانوارهای دارای سرپرست زن به میزان کمتری از محل اشتغال سرپرست خانوار تأمین معاش میکنند و درآمد آنها اکثراً از محلهای دیگری که میتواند ناشی از حمایتهای مالی خویشاوندان، نهادها و مؤسسات خیریه و تشکیلات دولتی یا عمومی باشد، کسب میگردد و این امر بالطبع تأثیر مطلوبی بر توانمندی فردی، اجتماعی و اقتصادی آنان نخواهد داشت.
آسیبشناسی تعاملات اجتماعی این گروه نشان میدهد مهمترین عامل تأثیرگذار بر امنیت اجتماعی زنان سرپرست خانوار عامل اقتصادی و در مرحله بعدی عوامل محیطی، عوامل خانوادگی و عوامل قانونی است. همچنین وضعیت مسکن و درآمد زنان سرپرست خانوار دو متغیر تعیینکننده و تأثیرگذار بر امنیت اجتماعی آنان است. در بخش عوامل محیطی شبکه روابط اجتماعی، نگرش افراد جامعه و نگرش اطرافیان نزدیک نسبت به بیسرپرستبودن این زنان میتواند تأثیر مهمی بر امنیت اجتماعی این گروه اجتماعی داشته باشند. فقدان همسر در میان زنان سرپرست خانوار به انزوای خانواده میانجامد و زنان به بقای ارتباط مستمر با دیگران و دوستی پایدار امید کمتری دارند و دوام ارتباطی در بین آنان ضعیفتر از زنان دارای همسر است. از این رو امنیت ارتباطی در زنان سرپرست خانوار سطح ضعیفتری دارد؛ احساس ناامنی و نگرانی در ارتباط با دیگران در میان آنان بیشتر وجود دارد و ارتباطات طبیعی در روابط آنان کمتر دیده میشود. زنان شاغل از شبکه حمایتی قویتر و ناهمگونتری برخوردار بوده و فعالیت اقتصادی آنها موجب شده که منابع حمایتی بیشتری را برای خود فراهم کنند. لازم به ذکر است این منابع حمایتی در قالب پیوندهای درونگروهی تنها شبکهای برای بقای آنها است و زمینههای پیشرفت را برای آنها فراهم نکرده است. اما نکته مهم این است که فعالیت در بازار کار موجب شکلگیری سرمایه اجتماعی و تقویت پیوندهای درون گروهی شده است. صرف نظر از فواید اقتصادی اشتغال برای این زنان از لحاظ اجتماعی، دایره شمول فرد را افزایش داده و مانع از انزوا و طرد اجتماعی فرد میشود.
در بعد روانی، ایفای نقشهای چندگانه بر سلامت روان زنان سرپرست خانوار تأثیرات متعدد داشته است. زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی استان تهران دچار علائم افسردگی و شکایات جسمانی، حساسیت در روابط متقابل، افکار پارانوئید، اضطراب، وسواس، پرخاشگری و روانپریشی هستند؛ از این میان شدیدترین علائم در این زمینه مربوط به افسردگی است. همچنین شادمانی از نظر زنان سرپرست خانوار به معنای برخورداربودن از تکیهگاه مناسب از لحاظ عاطفی و مالی ارزیابی شده است.
بنابراین میتوان گفت مطالعات مهمترین مشکلات زنان سرپرست خانوار را بیسوادی یا کمسوادی، عدم کسب مهارت، موانع فرهنگی بازدارنده اشتغال، عدم دسترسی به منابع اشتغال در بخش غیررسمی بدون هیچگونه حمایت قانونی، وابستگی اقتصادی به شوهر در زمان حضور او، عدم آگاهی از موارد حقوقی، شبکه روابط اجتماعی بسیار محدود، عدم تمایل به نوآوری و نوپذیری و تقدیرگرایی برشمردهاند. نکته مهم این است که زنان به دلیل جامعهپذیری سنتی، علیرغم اینکه خودشان نقشِ نانآوری را ایفا میکنند، اعتقاد به نقشهای جنسیتی مبتنی بر تفاوتهای بیولوژیک داشته و این موضوع موجب تضاد نقشها و احساس نارضایتی زندگی برای آنان شده است. بنابراین اعتماد به نفس پایین و عدم خودباوری در میان زنان باعث شده با مشکلات بسیاری روبهرو باشند و روحیه و توان مهارتی لازم برای کارآفرینی و اشتغال زایی را نداشته باشند. از نظر امکانات رفاهی عمده زنان این گروه در شرایط مناسبی نبوده، تغذیه مناسب نداشته و به واسطه عدم استطاعت مالی فرزندانشان نیز از بسیاری آموزشهای رسمی و غیررسمی محروم هستند. نگاه ساختاری به فقر، تمرکز بر انبساط سازمانی، عدم تعریف اهداف بلندمدت معطوف به فقرزدایی، حمایتهای جزئی و کم تأثیر، موازیکاری نهادها، غلبه نگرش حمایتی، رواج وابستگی و بیتحرکی، نارسایی اعتبارات خرد، انبساط سازمان و رواج فرهنگ فقر، کم توجهی به ابعاد ذهنی و فرهنگی تولید و بازتولید فقر و فرهنگ مرتبط با آن از جمله موانع دستیابی این سازمانها به کاهش مؤثر فقر زنان سرپرست خانوار هستند.
در پایان میتوان خلاصه یافتههای مطالعات را در دو محور سیاستی-زیربنایی و وضعیتی- محیطی دستهبندی کرد که در عین حال که متاثر از عوامل متفاوتی هستند؛ همبستگی غیرقابل انکاری به یکدیگر دارند. در محور سیاستی-زیربنایی عمدهترین یافتههای مطالعات متمرکز بر سیاستهای حمایتی نهادهای متولی بوده است که محوریت آنها را نیز در بر میگیرد. عواملی چون کمکهزینههای مالی، اعتبارات خرد و وامهای خوداشتغالی رایجترین سیاست اجرا شده به شکلی سرتاسری (شهری- روستایی) بوده است. همچنین تلاشهایی جهت مهارتآموزی و ایجاد بازارهای فروش صورت گرفته است که آسیبشناسی آنها مورد اشاره قرار گرفت. در بخش بررسی عوامل وضعیتی- محیطی، مطالعات متمرکز بر ارزیابی شرایط رفاهی، روانی و نیز شاخصهای توانمندی فرهنگی- اجتماعی بودهاند که میتوان تاکید بر اهمیت جنبههای روانی و سپس فرهنگی را در مرکز یافتههای آنها تشخیص داد.
در خصوص این نکته به نظر میرسد هرچند مسئله اقتصادی (اشتغال، درآمد و خوداتکایی مالی) معضل عام زنان این گروه است اما کارآمدی سیاستهای مرتبط با آن در گرو در نظر داشتن جنبههای دیگری است که سبب تفاوت درونی میان زنان سرپرست خانوار میشود. برای نمونه در خصوص گروههایی که از نظر توانمندی فرهنگی (و به طور خاص باورها و عقاید سنتی- جنسیتی) وضعیت نامطلوبی دارند؛ پیش از اجرای سیاستهای مالی نیاز به آمادهسازی فرهنگی وجود دارد یا در مواردی که زنان دچار مشکلات روحی- روانی خاصی هستند؛ شناسایی و بهبود آن باید مقدمه هرگونه سیاست حمایتی مالی قرار گیرد. همچنین تنها بررسی وجوه آسیبی و نیازمندیهای این گروه کافی نیست بلکه باید به دنبال قابلیتهایی بود که در میان شرایط تحت آسیب آنها نهفته است. این قابلیتها ورای موارد مهارتی، به ویژگیها، تواناییها یا قابلیتهای نهفته در وضعیت هریک از آنها ارجاع دارد. بدین ترتیب رویکرد آسیبمحور باید به موازات رویکردی قابلیتی تکمیل شده و به پیش رود.
هردوی این موارد باید در دو سطح فردی و محیطی پیگیری شود که در سطح محیطی شامل سایر اعضای خانواده و شرایط آنها (در صورت وجود) یا فقدان آن؛ محل سکونت و نیز منطقه (روستا یا شهر) فرد باشد. بر این اساس به عنوان مثال فردی که در منطقهای با قابلیت صنایع دستی یا گردشگری زندگی میکند در قیاس با منطقهای که از چنین منظری توسعهیافته نیست؛ شرایط متفاوتی خواهد داشت. در تقاطع آن با عوامل فردی؛ سن یا میزان تحصیلات یا الزام به نگهداری از سایر اعضای خانواده میتواند در بسط چنین قابلیت یا محدودیت آن به مثابه آسیب اثرگذار باشد. در همین ارتبط عوامل فرهنگی (هنجارها و باورهای جنسیتی) و به تبع آن ارتباطی (شبکهسازی) در هر دو سطح فردی و محیطی متفاوت است.
تهیه و تدوین: دکتر مهسا تیزچنگ؛ دبیر کارگروه توانمندسازی اندیشکده بانوان
نظر شما :